یادداشتی به قلم دکتر فواد نجمالدین
پیرامون نمایشگاه “کیهان” دکتر جواد علیمحمدی اردکانی
.
.
تصویر کردن پدیدهها و چیزها اغلب راهی متفاوت از تجربه کلامی آنهاست؛ به تصویر کشیدن پرتره، منظره، طبیعت بیجان و … همگی به نحوی شبیه به ساختن یک بافت بصری است که نقاط سرتاسرش ربط و نسبتی با چیزی که به تصویر کشیدهاست داشته باشد؛ اغلب هم کلید و استخوانبندی این ربط و نسبت، شباهت است؛ خرده تصویرها در قالب ترکیبهایی کنار یکدیگر مینشینند و بخشی از ظاهر چیزها را برای مخاطب بازنمایی میکنند. اما پای تصویر کردن مفاهیم که وسط میآید، عملاً تصویر نیز مسیری کلامی به خود میگیرد. تصویر کردن کیهان حتی در تصور هم کار دشواری است؛ همان قدر که غیرواقعی به نظر میرسد، همان قدر هم واقعی است؛ کیهان یکی است و همان است که اکنون درآنیم و اساساً تجربه کیهان، یگانه کیهان، چیزی شبیه تجربه کردن خودمان است؛ همین قدر غریب. کیهان اگر هست، مجموعه به غایت بزرگی، شاید به قاعده دو هزار میلیارد کهکشان که با همه عظمتشان نهایتاً نقطههای روشنی در یک ابرهیچ بسیار عظیمتر قرار گرفتهاند؛ ابرهیچی که وسعت دیدارپذیر آن شاید بیش از نود میلیارد سال نوری باشد؛ عددها از حد عظمت و شگفتی میگذرند و بیشتر به مفاهیمی انتزاعی تبدیل میشوند. تصور اینکه تمام این صفرهای پشت سر هم تازه بناست فضای خالیای را مجسم کند که در محدوده دیدارپذیر جای میگیرد، هرچه بیشتر مفاهیم انتزاعی را در هم میپیچد؛ خالی چطور مرئی میشود؟ با نقطهها؟ نقطههایی که تنها در تجربه انسانی ما میتواند به رنگ تعبیر شود و اساساً به خودی خود رنگی نمیتوان برایش تصور کرد. حتی در جهان رنگی انسانی ما هم این شکل رنگ دادن به جهان بیشتر شبیه کدگذاری است؛ مثلا این کهکشان راه شیری میانحال چه رنگی میتواند باشد، جز آنکه در یک رابطه دور و نزدیکشونده با سرعتی تند و کندشونده در نسبت به یک ناظری در یک ناکجای دیگر از فاصلهای که یک نقطه به نظر برسد قرار بگیرد و آنگاه اسم رنگی را به دوش خود بگیرد
ما از ابتدای تعامل با این جهان دانستهایم که تجربه یگانه بصری انسانیمان از محیط را میتوانیم به نحوی مصور کنیم. از آغاز چنین کردهایم و همچنان هم دست برنمیداریم. تصویر کردهایم؛ فهمیدهایم؛ لذت بردهایم و ثبت کردهایم و همواره این فرآیند را راهی برای شناختن و شناساندن دانستهایم. جواد علیمحمدی خود را ناگزیر از تصویر کردن میداند؛ همواره در حال تصویر کردن است؛ خود را و جهانش را از این راه میشناسد و ای بسا به دیگران میشناساند. غالب انتخابهای او در سالهای اخیر، تعریف کردن پروژههایی بوده است که موضوعی کلامی داشتهاند؛ ابرها، پیش از آنکه شبیه به چیزی شوند، درخت در معنای کلی، زمین در معنایی کلی، زمان حتی که اساساً نیازمند تحلیل کلامی برای درک و این سالهای اخیر کیهان. هیچ کدام شبیه چیز خاص و مشخصی در جهان بیرون نیستند؛ بیشتر به جستجوهایی تحلیلی میمانند که در کنار یکدیگر جهان حول او را در قالب دایرهالمعارفی شناختنی و تعریف میکند
پروژه کیهان شاید بیش از دیگر پروژهها این وجه تحلیلی و چالش بصری را داشته باشد. در هر سطحی از تعمیم و کلیت که بنگریم، اساساً کیهان مفهومی انتزاعی است؛ مفهومی انتزاعی از بزرگترین و واقعیترین چیزی که واقعاً وجود دارد. از سوی دیگر این وجود اساساً تصویرپذیر نیست؛ هرگام از پروژه نیازمند تصمیمگیری است؛ طرح یک نظام تصویری – نشانهای. نقطهها، در ازای کهکشانها، به نحوی که بزرگی کوچکی آنها بازنمای کوتهنمون و دور و نزدیکی نباشد؛ رنگها شاید جایی بازتابی از سرعت و دور و نزدیکشوندگی و شاید هم جاهایی بازتابی از مراحل تکوین پدیدههای سماوی نادیده و ناشناخته؛ فضاهای رنگی بازتابهایی از غبارها و پدیدههای غریبالمنظر سماوی دیگر و به همین ترتیب. همزمان الگوهای چیدمانی، از جهاتی به خردهروایتهایی که تکنولوژی برای بشر مصور کرده است میماند و از دیگر سو، بیشتر ترکیبهایی برساخته دست هنرمند است که در تلاش است این الگوها را از آن خود کند و به نحوی روایت زیباییشناختی خود را از این کیهان بسازد
این ترکیب غریب همزمان چند روایت را پیش میبرد؛ هر یک جزءتصویر، بازتابی از یک جهان شاید زیستپذیر، هر ترکیبی از طیفهای درهمتافته تصویری که تولد و مرگها و هیاکل و ابرزیستهایی را روایت میکند که پیشینیان به استقبال داستانپردازیها و روایاتشان رفتهاند و همزمان تودههای غبارآلود تصویری که در یک ابرتهی بینور بیرنگ و بیهیچ، بیقول و قرار و میثاق با هیچ، معلق نشستهاند
این هیچ معلق، بیش از هرچیز پرسش بنیادی ما از هستی را پیش نظر میآورد: اینکه آیا این کیهان پیش رو را که بزرگترین هستی پیش چشم است، کرانمند بدانیم یا ناکرانمند؛ شناخت علمی، فهم اساطیری، تخیل آدمی، ای بسا باورهای درونی و قلبی هریک پاسخهایی پیش میگذارد؛ گرچه پاسخ هرچه باشد، آنچه جواد علیمحمدی تصویر کرده همزمان هر دو خوانش را به دوش میکشد؛ مخاطب است که میتواند آن را به مسیر خود بخواند. چنانکه اساساً جریان رومانتیک در تعریف زیبایی جستجو میکند
تجسم امر ناکرانمند در قالب کرانمند؛ شاید هم دقیقاً معکوس آن، تجسم ناکرانمند از بزرگترین و شگفتانگیزترین هستی کرانمند
تجربه مواجهه با آثار، همین دوگانگیها را در خود دارد. بنا به فاصله اختیار شده از اثر، میتوان این ترکیب پویا از کرانمندی و ناکرانمندی را از سطحی کاملاً بازنمودی و جزئیاتپردازانه تا سطحی کاملاً یکپارچه و ناپیکرمند دریافت کرد؛ ای بسا که پیوندها میان قابها هم بتواند روایتهای افزودهای را نیز بر بدهبستان میان این جهانهای متصور رنگین بیفزاید