گزارش نشست پیرامون نمایشگاه انفرادی آیدا پاکزاد

«خودکِشی به کسر کاف»
با موضوع « روایت ناخودآگاه »
آیا ناخودآگاه در آثار هنری پدیدار می شود؟

با حضور اساتید :
محمد چرمشیر/ مدرس، نمایشنامه‌نویس
مهدی مقیم نژاد/ مدرس، پژوهشگر و عکاس
بهارصادقی/ رواندرمانگر
میزبان : آرش سالار

در نشستی که روز پنجشنبه 26 مرداد ماه 1402 پیرامون نمایشگاه انفرادی آیدا پاکزاد در گالری شمیس برگزار شد. ابتدا این سوال  مطرح شد که نسبت ناخودآگاه با هنر چگونه است؟ و آیا اصلا ناخودآگاه در آثار هنری پدیدار می‌شود؟ در پاسخ به این پرسش خانم بهار صادقی، تفاوت ناخودآگاه، خواب و کابوس را بیان کردند. در حقیقت ناخودآگاه احوالاتی است که ما آگاهی و درک درستی از آن‌ها نداریم اما این احوالات بر روی ما تاثیر می‌گذارند. ناخودآگاه کنش و واکنش‌هایی است که در مغز ذخیره شده‌ و بیشتر مربوط به مرور خاطرات انسان در گذشته است، هر زمان که این اطلاعات توسط ما واکاوی شود و درکی از آن‌ها در ذهن ما حاصل شود؛ آن وقت در آگاهی ما قرار خواهند گرفت. خواب اما زمانی است که مغز و بدن نیاز به استراحت دارند و ما به آرامی چهار مرحله‌ی خواب را طی می‌کنیم. زمانی که  فعالیت مغز کمتر و کمتر می‌شود، ما در مرحله سوم چرخه خواب قرار می گیریم. مرحله ی چهارم مرحله‌ایی است که REM شروع می شود‌، زمانی که چشم شروع به تکان خوردن می‌کند و مغز فعالیت خودش را از سر می‌گیرد، آن زمانی است که مغز به ناخودآگاه راه  پیدا می کند و تاثیر ناخودآگاه در خواب آغاز می‌شود، در این مرحله‌ است که ما رویا می‌بینیم. در مرحله‌ی REM انسان با ترس‌هایش رو به رو می‌شود. کابوس‌ها همان خواب‌هایی است  که با ترس همراه است و زمانی اتفاق می‌افتد که قسمت هیجانی مغز که انسان در طول روز در حال کنترل آن است، فعال می شود.
در ادامه‌ی بحث آقای مقیم نژاد به این اشاره کردند که ما می‌توانیم از دل آثار پرسش‌هایی را مطرح کنیم. به غیر از مباحث علمی که در ارتباط با خواب ارائه شد، کمی آنطرف‌تر این سوال مطرح می‌شود که آیا خواندن استیتمنت نمایشگاه می‌تواند فهم گشوده‌تری از آثار را ایجاد کند؟ ایشان در ادامه گفت: واژه‌ای مثل ناخودآگاه انقدر به کار گرفته می‌شود و محتوایش انقدر همه‌پذیر است که کمکی به ما برای فهم چیزی نمی‌کند. چرا انقدر تاکید به ناخوداگاه مهم است؟ آیا از خود مرکز پنداری انسان در جهان می‌آید؟ یا از زندگی انفرادی ما که در هنر ایران به وفور پیدا می شود؟ چرا هنرمند پیش از اینکه دنیا را ببیند به دنیای درون خودش میل می کند تا آن را بشناسد؟ ما حتی این را در آموزش‌های‌مان هم داریم. چرا این بخش سابجکتیو بودن در هنر ایران انقدر سنگینی می‌کند؟ ایشان در ادامه می‌گویند: هنرمند کسی است که نداند چه می‌آفریند ولی درست بیافریند. در حالت واقع‌بینانه یک عرصه‌ی تعامل بین ناخوداگاه و خودآگاه وجود دارد، ولی ناخوداگاه نمی تواند به درک ما از اثر کمک کند. هنرمندان قبل از خلق اثر باید پرسش‌هایی برای خودشان مطرح کنند و درابتدا بدانند مسئله‌شان با خودشان چیست؟ آیا آثار در بحث زیبایی شناسی می‌توانند قرار بگیرند؟ آیا فیگورها تشخیص دارند و چقدر وجودشان برای کاری که انجام می‌دهند ضرورت دارند؟ در ادامه خانم بهار صادقی افزودند: موضوع این است که ما جهان پیرامون‌مان را فراموش کرده‌ایم. او در جواب این سوال که آیا آثارهنری ریشه در ناخوداگاه دارند، فرمودند: همه چیز ریشه در ناخوداگاه انسان دارد و مسئله این است چیزی که انسان‌ها را اذیت می‌کند این است که مشاهده جهان را فراموش کرده‌اند و فقط خودشان را می‌بینند. ولی باید تعاملی بین این دو ایجاد کرد. درادامه‌ی بحث آقای محمد چرمشیر گفتند: تاریخ براساس دیده و مشاهده است و چشم را می توان به معنای عام آن در نظر گرفت. فرق هنرمند و دیوانه‌ها با آدم عاقل در ابتدا نوع مشاهده است و دیگری نوع تجربه. هنرمند در موقعیت‌هایی قرارمی‌گیرد که مجهول‌هایی برایش وجود دارد. هر مواجهه‌ایی با ترس‌ها و کنجکاوی‌هایش، سعی می‌کند به این مجهولات پاسخ بدهد. ما به همه چیز فکر می‌کنیم غیر از ضرورت. این ضرورت است که ساختار را مشکل می‌کند. ضرورت را توسعه بدهیم و گسترده تر از این چیزی که نگاه می‌کنیم به آن نگاه کنیم، شاید بتوانیم جور دیگری هم نگاهش کنیم، چه زشت و چه زیبا. می‌توانیم از آیدا این سوال را بکنیم که ضرورت برخورد تو با کابوس‌هایت چیست؟ چرا میخواهی زشت باشند؟ وقتی شما می خواهید همه چیز را به جایی مرتبط کنید چه گذشته یا آینده یک چیزی این وسط گم می‌شود و آن اکنون و حال است. چیزی که در حالِ اتفاق افتادن است که یک بخش آن مشاهده است و بخش دیگر آن نابودی است که دارد اتفاق می‌افتد و ضرورت بیان این ماجرا چیست؟ اگر از منظر ضرورت نگاه بکنیم دیگر بدحالی یا خوشحالی مساله نیست، آن‌ها را ملاقات می‌کنیم و اگر ضرورت را داشته باشیم این ملاقات خیلی مهم است. حتی کابوس‌هایمان هم پس از این ملاقات قشنگ می‌شوند. چرا که ضرورتی برای ملاقات وجود داشته است و از زشتی تبدیلش می‌کنیم به چیزی که دوست داریم و اومبرتو اکو هم وقتی راجب زشتی و زیبایی صحبت می‌کند همین را می‌گوید که هر دو را باید ملاقات کنیم و آن موقع است که چیزی در ما کشف و پدیدار می شود، دریافتی نو ایجاد می‌کند ومسیر پیدا کردن چیزهای تازه به وجود می‌آید. نقاشی‌های آیدا پاکزاد را می‌توان اینطور دید که ضرورت ملاقات کردن با چیزی است که ما نمی‌شناسیم. همان طوری که همه‌ی چیزهای بد دنیا زشتن و ما با آن‌ها ملاقات می‌کنیم و آن ضرورت برخورد ما با آن‌هاست. آیدا می‌توانست بگوید بیایید با ترس های من آشنا شوید و دیگر راجب ضرورت این ملاقات حرفی نمی‌زد. در آخر باید گفت هنرعرصه‌ی آشکار ساختن است و ضرورت ملاقات، ملاقات را زیبا می‌کند.